انسان نیک اندیش - انسان قدرتمند - نژاد برتر

نیکی کردن و بدی دیدن شاهوار است.

انسان نیک اندیش - انسان قدرتمند - نژاد برتر

نیکی کردن و بدی دیدن شاهوار است.

نتیجه داستانک

جدا اشتباه خرگوش چه بود؟؟؟؟؟؟
"هیچ"
خرگوش هیچ اشتباهی نکرده بود جز اینکه در دام مرد عادل افتاده بود،چرا که مرد منصف میخواست بدون قبول کردن مسولیت اخلاقی کشتن خرگوش او را بخورد،و به همه بگوید من به او فرصت دادم،ولی خودش برای نجات جان خودش تلاش نکرد.
وقتی این اتفاق رخ نداد و خرگوش مجوز آزادی گرفت مرد عادل باز خود را عادل تر دید که از جان او گذشته و به او فرصت زندگی داده،پس وقتی به کسی زندگی دوباره میدهی حق داری او را مایملک خودت بدونی،پس میتونی بجاش تصمیم بگیری،دیگه آدمهایی که فکر میکنند عادل هستند به اینجا نمیرسند که شرط روز اولشان ظالمانه بوده،و نمیتوانستند کسی را در انتخاب بین مرگ و زندگی قرار دهند.
همه کامنت ها از یک جنس بود،در بطن جامعه ما اینطور جا افتاده است که در مقابل ظالم عادل نما باید ترفند داشت تا رهایی یافت،با اینکه اینطور نیست،از ظلم ظالم مفری نیست،همانطور که تلماک میگوید:"گرفتار ظالم شدن از مرگ تلخ تر است" یا در ادبیات خود داریم:"در کف شیر نر خونخواره ای،غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟"،،،،این طرز فکر از سیاست ماست(یه لحظه نظراتتون رو به جنگ بین آمریکا و ایران منبسط کنید،،، خیلی شبیه هستیم،نه؟)
نتیجه اخلاقی:بهتر است به جای سعی در خشنود کردن خود کامه ها به امید آن که به "قوانین"احترام خواهند گذاشت،از اطاعت آنها سرپیچی کنیم.
البته ایستادگی بر سر اصول به خرگوش کمکی نمیکرد،اما دست کم مرد منصف خواهد دانست که بویی از انصاف نبرده است.
به قول زاپاتا:ترجیح میدهم روی پاهایم بمیرم تا روی زانو زنده باشم.
شب خوش

ظالمان بالفطره

دوستانی که من رو میشناسند میدونند تحملم خیلی زیاده تا بگم به من ظلم شده(بعید میدونم کسی تاحالا این کلمه رو از من شنیده باشه) حالا تصمیم گرفتم از روش قدیمیها استفاده کنم و داستان بنویسم،در کنایه و استعاره از زندگی،دست به قلم بردن برای داستان نوشتن سخت بود،ولی شد ...
******************************************************
یه روز یه مردی بود که در شهر خودشون به عدالت و انصاف معروف بود.
این آقا روزی بیرون شهر قدم میزد،حسابی هم گرسنه بود،یه خرگوش رو اتفاقی گیر میندازه.
خرگوش رو میاره خونه و تصمیم میگیره کبابش کنه بخوره،خرگوش التماس میکنه که تو میتونی بری از فروشگاه شهر گوشت آماده کبابی بخری،چرا میخوای منو بکشی؟تو که به عدالت معروفی،حداقل یه شانس به من بده.
آقای عادل چون به عدالت خودش ایمان داشته قبول میکنه و به خرگوش میگه من یک شانس به تو میدم که اگر بتونی روی دو دست راه بری از کشتن تو منصرف میشم و برای تمرین این کار به تو یک هفته وقت میدم،ولی نمیتونی اینجا رو ترک کنی،باید در اون اتاق دربسته زندگی کنی.
خرگوش قبول میکنه و یک هفته در خانه مرد عادل زندگی میکنه،بعد از یک هفته مرد عادل میاد و خرگوش با دقت و ظرافت شروع میکنه روی دستهایش راه رفتن،مرد عادل بسیار تعجب میکنه و با خوشحالی دست میزنه و به خرگوش میگه که از کشتن او صرفنظر کرده،خرگوش از اینکه تلاشش مثمر ثمر بوده و مرد عادل هم آدم خوبی بوده و سر حرفش مونده بسیار خوشحال میشه،تو حال و هوای خودش مرد عادل میگه :
ولی ... ( این "ولی" ها زندگی همه رو خراب میکنه )
من نمیکشمت،ولی از این خونه هم نیمشه بری،تو همون اتاق زندگی میکنی و من شبها تورو به قهوه خانه شهر میبرم،تو برای مردم روی دست راه میری و مردم برای اینکار به من پول میدهند،من پولدار میشوم و ما کنار هم زندگی خوبی خواهیم داشت،من برای تو بهترین هویجهای شهررا میخرم و زمانیکه خانه بزرگتری خریدیم قول میدهم اتاقی بسیار زیبا برای تو فراهم کنم،و در ضمن هرگز خرگوشی را از صحرا برای خوردن نمیگیرم،چون پول دارم و کباب خرگوش میخرم،،،مرد با خودش فکر کرد که جدا من مرد عادلی هستم،و خوش به حال خرگوش که گیر آدم منصفی چون من افتاد،وفکر کرد که خرگوش چقدر از او متشکر خواهد بود که او را از زندگی در صحرا به همچین امکاناتی رسانده است.
مرد با این افکار به رختخواب رفت،و خرگوش که همه زندگی و آزادی خود را از دست رفته میدید با خود فکر کرد که چه اشتباهی کرده،و کاش روز اول کباب میشد .....
******************************************************
به من بگید اشتباه خرگوش کجا بود تا من هم نظر خودم رو بگم

جای خالی

حتما شما هم در سطح شهر این تابلوی تبلیغاتی را دیده اید
"چکونه میتوان یک ... را دوست داشت؟"
جای خالی را با چی پر میکنید؟؟؟؟
چگونه میتوان یک "جامعه ناعادلانه" را دوست داشت؟
چگونه میتوان یک "انسان دورو" را دوست داشت؟
چگونه میتوان یک "مدیر احمق" را دوست داشت؟
چگونه میتوان یک "زندگی بی انگیزه" را دوست داشت؟
چگونه میتوان یک "شهر با بچه های که گدایی میکنند" را دوست داشت؟
چگونه میتوان یک "کشوری که در آن ظلم جاری است" را دوست داشت؟
.
.
.
.
فکر کنم کسانی که این همه هزینه کردند تا فکر پلید و بیمار خود را به مردم تحمیل کنند باز گول خوردند.
همه جای خالی را با کلماتی اینچنینی پر میکنند.